همراه با رسول خدا صلي الله عليه و سلم در آخرين روزهاي حیات.

همه مي دانند اين سفر با ديگر سفرها فرق مي كند چون اولين حج پيامبرست و حتي برخي از اصحاب با وجوديكه سال گذشته با ابوبكر كه به امر پيامبر صلي الله عليه و سلم امير الحاج بود حج را بجاي آورده اند اينبار نيز بار سفر بسته‌اند چون مي خواهند اين فرصت طلائي را از دست ندهند و مناسك حج را مستقيما از پيامبرشان ياد بگيرند .مناديان و فرستادگان رسول الله صلي الله عليه و سلم قبائل اطراف مدينه را نيز از اين سفر آگاه ساخته و دعوت نموده‌اند، مردم گروه گروه به مدينه وارد مي شوند و آمادگي خود را اعلان مي دارند،برخي نيز پيغام فرستاده اند كه در راه به شما ملحق خواهيم شد. هنگامه‌ي سفر فرا رسيد ، بعد از ظهر بود كه رسول الله در پيشاپيش ياران خود از مدينه خارج شدند و در وقت نماز عصر به ذي الحليفه رسيدند.(ذي الحليفه مكاني است كه اهل مدينه از آنجا احرام مي بندند). حضرت تا فرداي آنروز در ذي الحليفه ماندند و صبح احرام بسته بر شترش سوار شدند و لبيك گويان به ياران دستور حركت دادند.سيل مشتاقان كه در اطراف حضرت به حركت در آمدند، حضرت به پشت سر خود نگاهي افكند، مثل اينكه مي‌خواست از ياران خود حضور و غيابي آني داشته باشد، كاري كه هميشه هنگام سفر انجام مي‌داد.از ابتدا تا منتهاي قافله‌ي نود هزار نفري همراه خود را كه از نظر مي گذراند گوئي موج حركت ياران و همراهان ، او را به خاطره‌اي نه چندان دور باز مي گرداند؛ به روزهاي ابتداي دعوت، روزهاي تنهائي و سختي، كه ياران اندكي داشت، به قوم مشركش كه قصد جانش را كردند و مجبور به هجرتش ساختند، به شبي كه علي جگر گوشه‌اش در بسترش خوابيد تا او و يار غارش به سلامت از كيد دشمن رهائي يابند، و آنها اين مسير را با احتياط تا مدينه پيموده بودند، منتهي ين از راه اصلي بلكه از كوره راهها؛ او چگونه استقبال بياد ماندني آنروز انصار مدينه را مي توانست از ياد ببرد، كساني كه پيش از قدومش خانه از غير پرداخته بودند و نه تنها او را در شهر و كاشانه‌ي خود، بلكه در دل و جانشان جاي دادند و چنان از يارانش ميهمان نوازي كردند كه قرآن را به تحسين واداشتند و پس از آن مهاجري و انصاري پروانه‌وار بر گرد شمع وجودش چرخيدند و همه با هم در بدست آوردن رضايتش گوي سبقت را از هم مي ربودند.
او صلي الله عليه و سلم به چهره‌ي يك يك ياران خود كه مي نگريست انگار كه كارنامه‌ي زرين بيست و دو ساله‌ي رسالتش را ورق مي زند. اين جواني كه در كنار او حركت مي كند اسامه رضي الله عنه پسر زيد رضي الله عنه محبوب رسول الله صلي الله عليه و سلم است.و آن ديگري داماد و پسر عمويش علي رضي الله عنه است،همو كه روز خيبر پرچم فتح قله هاي عشق و بندگي خدا را به او داده بود؛ و اين كه دوشادوشش راه مي پيمايد قديمي ترين و صميمي ترين رفيق راه دعوتش و صديق امتش ابوبكرست رضي الله عنه؛و اما آنكه پشت سرش غبار پي مركبش را طوطياي چشم كرده كسي نيست جز عمر رضي الله عنه، كسي كه ايمانش را به اسم از خدا خواسته بود(اللهم أعز الاسلام بإحدي العمرين) و به اسلامش مسلمانان در مكه عزت يافته بودند؛در كنار او عثمان(ذي النورين) رضي الله عنه است او كه حضرت دو دخترش _رقيه و ام كلثوم_ را به ترتيب به او داده بود و پس از مرگ ام كلثوم فرموده بود:”اگر دختر سومي داشتم هم به عثمان مي دادم”؛و كمي دورتر طلحه و زبير پسر رضي الله عنهما عمه‌ي رسول الله نيز گوش به لبيك حضرت دارند و آرام آرام اين نداي بندگي را با او تكرار مي كنند، “لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك …” همانگونه كه معناي بلند بندگي را در طي اين سالها در عمل به اثبات رسانده بودند و شايسته‌ي دريافت بشارت بهشت از زبان مبارك حضرت شدند؛ و اينك اين صداي لبيك يارانش بود كه هر شيطان و بدخواهي را تا دور دستها دور باش مي‌گفت و به عقب مي‌راند،و به آواي خويش، كوير خشك و خاموش را نغمه‌ي زندگي مي بخشيد،كاروان آرام از ميان صحرا مي گذشت، كمي آنطرف تر وادي بدر بود و كوه پر عظمت احد در پشت سر قرار داشت هر يك گنجينه‌اي از خاطرات و يادواره‌ي رشادت يارانش بودند، در آنها حوادثي را تجربه كرده بود كه امروز ديگر يك خاطره‌ي تنها نبودند بلكه براي قدم به قدم آنها    آيه ‌اي به عنوان سندي آسماني از رضايت پروردگار نسبت به ياران وفادارش نازل شده بود، كه حقيقتي ابدي را به تصوير مي كشيد.

عرفات عرصه‌ي آخرين مأموريت
رسول الله با جمع يارانش كه بيشترين جمعيت حجاج را تا آنزمان تشكيل مي دادند به مكه وارد شدند، تا در اين اجتماع عظيم همراه با مسلمانان سرزمينهاي ديگر، يكبار ديگر پاك شدن سرزمين وحي و حرم امن الهي را از لوث كفر و شرك جشن بگيرند و او در آخرين مأموريت خود با امتش سخني داشته باشد و با آنها وداع كند؛ و چه جایی مناسبتر و مبارکتر از عرصه‌ي عرفات، که بندگان سراپا گوشند تا از چشمه معرفت الهی حظی ببرند و یکپارجه زبانند تا به عبودیت و بندگیشان اقرار و اعتراف کنند .
پیامبر عرفات را برگزید تا چکیده و اصول دین اسلام را با تاکید و وسواس خاصی برای نمایندگان امتش بیان کند و در این صحنه حساس آنها را بر تبليغ رسالت خود در پیشگاه پروردگارش به گواهی بگیرد و با عزت و افتخار اعلان دارد که :” اکنون دیگر شیطان از اینکه در این سرزمین پرستش شود نا امید شده است ، اما او به همین اندازه راضی و امیدوار است که در گناهانی که شما آن را کوچک می شمارید خدایتان را نافرمانی كنيد ؛(و البته پرهیزکاران در این موضع نیز او را نا امید می سازند).آنگاه حضرت حاضرین را موظف ساخت که سخنانش را یه غایبین برسانند، چه بسا آنکه غایب است باهوشتر (و فهيم تر) باشد از آنکه حاضر است و مستقیما می شنود. حضرت در میان سخنانش با طرح این مساله که شاید بعد از این دیگر فرصت ملاقاتی در پیش نباشد یاران و عموم مسلمانان را برای قبول حقیقتی تلخ اما ناگزیر آماده ساخت .
روز عید، رسول الله شصت و سه نفر از شتران قربانی خود را كه از مدينه به همراه آورده بود با دست مبارک خویش نحر نمود و بقیه شتران را يعني بيست و هفت تاي ديگر را علی به نمایندگی از ایشان نحر کرد، آن روز هیچ کس نمی دانست که چه رمزی در این عدد نهفته است, ولی مثل اینکه حضرتش بار دیگر می خواست به یاران عزیز خود گوشزد کند که گاه رحیل نزدیک است( و لعلي لم ألقاكم بعد عامي هذا …). همانگونه که در روز عرفه فرمودند : «کتاب الله و سنتم را در میان شما همانند دو ریسمان آسمانی بر جای می گذارم که تا مادامی که به آندو تمسک جویید و رهايشان نسازید هیچگاه گمراه نخواهید شد.»
در پایان همین روز بود که نزول آیه‌ي سوم سوره مائده «الیوم أکملت لکم دینکم…..» به پیامبر و مسلمانان این بشارت را داد که امروز دین را بر شما کامل نمودم و نعمتم را بر شما به کمال رساندم و اسلام را دین همیشگی و ابدی شما قرار دادم.و به این دليل به یقین در میابیم رسول الله –صلی الله علیه و سلم –  به شهادت قرآن،در دعوت و تبلیغ دین موفق و پیروز بوده و به بهترین شکل ممکن عمل نموده است.
رايت نصر و آيت رحيل
رسول الله پس از اداي فرضه‌ي حج به مدینه بازگشت و چیزی نگذشت که نزول سوره‌ي نصر آیت دیگری شد در اتمام  مأموریت عظیم حضرت؛ و در همین ایام بود که روزی رسول الله –صلی الله علیه و سلم- بر منبر فرمود :«إن عبدا خیره الله بین أن یؤتیه زهرة الدنیا و بین ما عنده، فاختار ما عنده » خداوند بنده ای را مخیر ساخت بین این که از زیباییهای دنیا به او بدهد یا او را نزد خود برده، از نعمتهای نزد خود او را برخوردار سازد؛ و آن بنده نعمتهای نزد پروردگار را برگزيد؛ ناگهان صدای گریه ای از میان مسجد نظر مردم را به خود جلب کرد، این کیست که گریه می کند و چرا ؟ آیا پیامبر سخن ناراحت کننده ای برای ما گفت و ما نفهمیدیم؟ یا این گریه بی دلیل است و بی ربط؟ اما او ابوبکر است و بهتر از همه‌ي یاران پیامبر، سخن او را می فهمد و او را می شناسد، و رسول الله صلی الله علیه و سلم این اسوه مهربانی و وفا، یار پیر خود را قدر می شناسد و از او بدین صورت دلجویی می کندکه :«ابوبکر بیش از هر شخص دیگری با همراهی و دارائي اش مرا در تبلیغ دعوتم یاری داده است …همه دروازه هایی که از خانه ها به مسجد گشوده می شود مسدود شود مگر دروازه‌ي خانه ابوبکر»؛ و این محبت و توجه دو جانبه اصلا برای مهاجرین و انصار غریب و ناآشنا نبود زیرا که بارها از زبان مبارک حضرت –صلی الله علیه و سلم- فضل ابوبکر را شنیده بودند .
سرآغاز بيماري حضرت
در اواخر ماه صفر بود که روزی رسول الله –صلی الله علیه و سلم – به خانه آمد و از سردرد اظهار شکایت و ناراحتی نمود . امهات المومنین سعی کردند بوسیله دارویی گیاهی و محلی آن را مداوا نمایند، اما نه تنها مؤثر نبود بلکه روز به روز شدت بیماری بیشتر می شد، و حضرت را ضعيف تر مي ساخت؛ ولی با این حال حضرت کماکان در نمازهای جماعت شرکت می نمود و نوبت همسران را نیز روز به روز رعایت می فرمود،  تا اینکه جا به جایی و نقل و انتقال برایشان سخت شد، لذا از همسران خود می پرسید که :«من فردا در خانه کدام یک از شما هستم ؟»  امهات المومنین  به فراست دریافتند که منظور حضرت از این سوال خانه عایشه –رضی الله عنها – است زیرا می دانستند كه اگر قرار باشد رسول الله در جایی بستری و پرستاری شود حتما محلی را انتخاب می کند که ابوبکر بتواند آزادانه و بيشتر به عیادتش بیاید و نزدش بماند، و آن جایی نیست مگر خانه عایشه دختر ابوبکر –رضی الله عنهما- و البته حضرت به همسران خود قول داد در صورت بهبود به همان اندازه كه در خانه عايشه مانده نزد بقیه نیز بماند و همانند همیشه در بین آنها به عدالت و برابری رفتار نماید.
پیامبر صلی الله علیه و سلم کسی نبود که به اندک مریضی و کسالتی نماز جماعت را رها کند و دل از مسجد بازگيرد به همین خاطر با وجود مریضی، شب جمعه (هشتم ربيع الأول)چند بار قصد خروج برای نماز عشاء را نمود ولی در اثر شدت تب و ضعف نتوانست به مسجد بیاید پس دستور دادند که ابوبکر به جای ایشان بر مردم امامت کند .
جمعه نهم ربيع الأول
امروز از صبح اهل مدینه دست و دلشان به کار نمی رود و همه در مسجد و اطراف مسجد نگران و مضطرب جویای حال مولایشان هستند علی وارد شد و ضمناحوالپرسي رسول الله را از جریان مطلع ساخت حضرت هم به کمک علی و فضل بن عباس که هر دو زیر بازویش را گرفته بودند به مسجد تشریف آوردند و بر منبر نشستند آنگاه برای عاشقان خود چنین سخن گفت :«به من خبر رسیده که شما از مرگ پیامبرتان می ترسید آیا از میان پیامبران پیش از من کسی عمر جاودان یافته، تا من در میان شما جاودان بمانم؟ من به پروردگار خویش می پیوندم و شما نیز نزد من خواهید آمد.»آنگاه مهاجرین و انصار را به دوستی و رعایت فضل و احترام بیش از پیش يكديگر تشویق و توصیه فرمود و به آنها اطمینان خاطر داد که موعد و میعاد ما بهشت برین است و اینکه به دست مبارک او از حوض کوثر شرابی بهشتی خواهند نوشید و بدینصورت آنها را به بشارتی الهی دلداری دادند.
آخرين ديدار
پیامبر روز جمعه به خانه بازگشت اما افسوس که دیگر در هیچ نمازی نتوانست شرکت کند و یاران در فراق پیامبر همچون شمع می سوختند.تا اینکه نماز صبح روز دوشنبه را جماعت مسجد النبی با صدای تکبیرة الإحرام ابوبکر به اقتدا تکبیر گفتند و در نماز شدند، ناگهان ابوبکر و صفهای پيشين دیدند که رسول الله پرده اتاق ام المومنین عایشه را کنار زده و به داخل مسجد می نگرد ابوبکر گمان کرد که حضرت قصد نماز دارد، پس یک قدم به عقب نهاد تا مقام را به مولای خود وا گذارد و یاران چیزی نمانده بود که از خوشحالی به فتنه افتند و نماز قطع کرده،به استقبال حضرتش بشتابند که اشاره‌ي دست مبارکش آنها را به آرامش و ادامه‌ي نماز امر فرمود.
سپس پیامبر-صلی الله علیه و سلم- لبخندی از سر رضایت بر لبان مبارکش نقش بست لبخندي كه از صميم قلب نشأت مي گرفت و تلألؤ نويد موفقيت و پيروزي آن حضرت بود چرا كه مي‌ديد شاگردان مكتبش به گونه‌اي تربيت يافته‌اند كه مي توانند در غياب او بر گرد اميري شايسته جمع آيند و تداوم حركت دعوت و حيات اسلامي را تضمين نمايند؛ و حقا كه چنان بودند كه حضرتش آزموده بود.
بل الرفيق الأعلي
ساعاتي مانده به ظهر بار ديگر بيماري حضرت شدت يافت و اين عايشه است كه پيامبر را در كنار گرفته و به سينه‌ي خود تكيه داده و از صميم جان براي شفاي عزيزترين كس خود دعا مي كند،در اين حال كودكي بر آستانه‌ي دربِ حجره‌ي كوچكش ظاهر مي شود برادرش عبدالرحمن پسر ابوبكرست چوب مسواكي در دست دارد كه توجه پيامبر را جلب به خود كرده، يا رسول الله آيا به مسواك احتياج دارد؟ مسواك را از عبدالرحمن گرفته به پيامبر مي دهد، مسواك خشك و خشن است، آيا ميل داريد آنرا برايتان نرم سازم؟  حضرت با اشاره‌ي سر مي فرمايد: بلي، عايشه مسواك را با آب دهانش خيس كرده و سعي مي كند با دندان آنرا نرم و قابل استفاده سازد، مسواك را به شوي خويش باز پس مي دهد.حضرت به آهستگي چند بار آنرا بر روي دندانهايش مي كشد و در حاليكه امتداد نگاهش بسوي آسمان بلند است، زير لب زمزمه مي كند :”مع الذين انعمت عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن أولئك رفيقا؛.. بل الرفيق الأعلي، بل الرفيق الأعلي.”و سپس دست و لب مباركش از حركت باز ايستاد و روح لطيفش همچون نسيمي از آغوش همسر محبوبش پر كشيد و به جوار پروردگار خود پيوست.خبر وفات پيامبر در مسجد انتشار يافت، اما كدام داغِ  عزيز ديده اي است كه به سادگي مصيبتش را باور كند .
هركو شراب فرقت روزي چشيده باشد            داند چه سخت باشد ترك اميدواران
         مسلمانان در مسجد متحير و سرگردان منتظر كسي هستند كه از درون خانه پيامبر خبري به رد يا تاييد مطلب بياورد و عمر را مي بينيم كه ايستاده و با تهديد ميگويد كه پيامبر نمرده، بلكه چون موسي نزد پروردگار خود رفته و باز خواهد گشت و دست و پاي كساني كه مي‌گويند او مرده است را قطع خواهد كرد؛ ابوبكر كه صبح با اجازه حضرت به سنح_ منزل همسر دومش_ رفته بود بازگشت و بدون اينكه كلامي با كسي سخني گويد به داخل حجره عايشه رفت و پارچه اي كه بر پيكر حضرت كشيده بودند را كنار زد و   پيشانيش را بوسيد و در حاليكه ميگريست گفت:”پدر ومادرم به فدايت يا رسول الله چه خوشبويي در زندگي و مرگ يقينا مرگي را كه خداوند بر تو نوشته چشيده‌اي”.سپس به مسجد بازگشت و بر منبر ايستاد و باصدايي رسا گفت:”آنكس كه محمد صلي الله عليه واله وسلم را مي پرستيد بداند كه او از دنيا رفته است و هرآنكس كه خداي را مي پرستد بداند كه او زنده است و هرگز نخواهد مرد”

و بعد اين آيات را تلاوت كرد:”ومامحمد الا رسول قدخلت من قبله الرسل افإن مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم” 144 آل عمران؛ و” إنك ميت و انهم ميتون” 30 زمر. با شنيدن اين آيات اصحاب خود را باز يافتند و به گفته‌ي عمر(رضي الله عنه) خبر وفات رسول الله چنان ما را ازخود بي خود كرده بود كه باشنيدن اين آيات گويي اولين بار است كه آن را مي شنويم،درحقيقت ابوبكر بود كه ما را از اين وضعيت نجات داد و متوجه حقيقت وفات رسول الله ساخت.
آخرين وداع

جسد مطهرحضرت را در محل وفاتش نگهداشتند و هنگامي كه از تعيين خليفه فارغ شدند، او را در همان مكان و در همان لباسي كه به تن داشتند غسل دادند.كارغسل او را علي ،عباس و دوپسرش فضل و قثم و غلام حضرت شقران انجام دادند.سپس حضرت را در سه تكه پارچه كه هر كدام سر تا سر بدن مباركش را مي‌پوشاند كفن كردند و آنگاه جسد مطهرش را بر روي تخت خودش كه از چوب و برگ درخت خرما بود قرار دادند و مسلمانان دسته دسته در گروههاي ده نفري وارد اتاق شده و بصورت فردي بر حضرت نماز خواندند. پس از اينكه از نماز بر ايشان فراغت يافتند ابوطلحه انصاري در همان اتاق براي او قبري آماده ساخت و علي ، عباس ،فضل و قثم وارد قبر شدند و جسد حضرت را در قبر نهادند؛و بلال بر قبر كه به اندازه‌ي يك وجب از زمين ارتفاع داشت آب پاشيد. بخاري از ام المؤمنين عايشه روايت مي كند : “ما از چگونگي كفن و دفن پيامبر بي اطلاع بوديم تا اينكه در نيمه هاي شب چهارشنبه صداي خاك ريختن را از درون اتاق شنيديم و فهميديم كه كار دفن انجام گرفته است”.با اين حساب رسول الله -صلی الله علیه و سلم- در نيم روز دوشنبه دوازدهم ربيع الأول سال يازدهم هجري قمري در سن 63 سالگي دعوت معبود را لبيك گفت؛ و اين تاريخ و سيرت دقيق خود معجزه‌اي است در حد و اندازه‌ي حفظ و صيانت از دين و كلام خدا؛ چرا كه سنت مطهرش چيزي جز تبيين آيه آيه‌ي قرآن نبود و به همين دليل پيامبر اسلام تنها پيامبر و شخصيت آسماني و ديني است كه از پيش از تولدش تا وفاتش همچون روز بر دوست و دشمن واضح و روشن است و ذره‌اي تاريكي يا ابهام در آن وجود ندارد و حتي زندگاني ياران وفادارش را تماما تاريخ بطور دقيق با ذكر خصوصيات كامل آنها ثبت و ضبط نموده است و براي حفظ كليه‌ي مسايل مربوط به سرگذشت پيامبر و اصحاب، مسلمانان چندين علم از جمله؛ علم حديث ،رجال و جرح و تعديل و …. ابداع نمودند و بدين وسيله سيرت و سنت مطهر حضرتش مورد اتفاق عامه‌ي مسلمين جهان قرار گرفت و تا قيام قيامت با قرآن همراه و همگام براي تمام افراد بشر روشني بخش شاهراه هدايت و سعادت خواهد بود.

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *