حال و هوای مردم منطقه خواف قبل از آمدن حضرت مولانا مطهری(رحمهالله) شباهت زیادی به حالوهوای گُلها و گیاهانی که تشنه و نزدیک است از تشنگی خشک شوند داشت. اما وقتی قدوم مبارک مرحوم مولانا بعد از تحصیل علم در سرزمینهای هندوستان و افغانستان به خواف وارد شد، گویا آن باغبانی که باید بیاید و به گلها آب بدهد وارد شد و حضور مولانا شمسالدین باعث خوشحالی و روشنی چشم مردم منطقه گشت. ایشان تحول عظیمی در منطقه بهوجود آوردند که شاید کمتر کسی تواند اینچنین عمل کند. وقتی با آن بضاعت مالی و امکانات ناچیز، شروع به آموزش علم دین و تأسیس حوزه علمیه کردند شاید کمتر کسی فکر میکرد که آوازه این حوزه و این فعالیت خدایی، روزی به تمام ایران و حتی دیگر کشورها برسد.
آری! حضرت مولانا با نور اخلاص، حوزهای را تأسیس کردند که سالانه چندین عالم و حافظ قرآن را تعلیم و به جامعه تحویل میدهد و همچون منبع نور برای تمام منطقه عمل میکند. این باغبان گلهای محمدی(صلیالله علیه وسلم) وقتی که باغش را ترک کرد، اندوه و غم سنگینی را در دل تمام انسانها بر جای گذاشت. ابر سیاه ناامیدی دوباره بر دلها چیره شد، اما خورشید گویا قصد خاموشی ندارد، دوباره بر میآید و دلها را شاد میکند. بعد از وفات حضرت مولانا شمسالدین(رحمهالله)، خورشید علم خاموش نشد و فرزند بزرگوار ایشان حضرت مولانا حبیبالرحمن مطهری(حفظهالله) راه پدر را ادامه میدهد و به حول قوهی الهی کار علم و دین را با موفقیت به پیش میبرد.
- مولانا حبیبالرحمن مطهری در مورد پدر بزرگوارشان میگویند: در سال ۱۳۲۵ هجری شمسی که حضرت مولانا(رحمهالله) از هندوستان بازگشتند، بنای حوزه علمیه و کار تعلیم و تعلم را در پیش گرفتند. حلقههای تعلیم از ده نفر و بیست نفر شروع شد و به صد یا دویست نفر و شاید بیشتر هم رسید. ایشان بعد از روخوانی قرآن، به طلاب صرف و نحو درس میدادند و تا مهارت طالبالعلم در صرف و نحو کامل نمیشد، فقه، حدیث و کتب دیگر را شروع نمیکردند. توصیه ایشان برای طلاب این بود که عموما در علم نحو، کتاب “الفیه ابن مالک” و “کافیه ابن حاجب” را حفظ کنند و در علم معانی و بیان “تلخیص المفتاح” را یاد گیرند و از منطق، “تهذیب” را حفظ کنند. برخی از افراد سطحینگر اعتراض میکردند که صرف و نحو به چه کار میآید؟! اما ایشان نظرشان این بود که اگر کسی میخواهد عالم خوبی باشد باید تمام مهارتها را کسب کند. توصیه دیگر ایشان تقوا و خداترسی بود، علیالخصوص برای اهل علم که باید تقوای الهی را در دین، سیاست، معاملات و اجتماع رعایت کنند. اگر فردی را میدیدند که گستاخی یا بیتوجهی نسبت به دین میکند به شدت به او واکنش نشان میدادند. ایشان به حکومت اسلامی علاقه داشتند و حتی زمانی که شاه به خواف آمد علیرغم تلاش نیروهای ساواک، به دیدار او نرفتند.
ایشان شاگرد حضرت مولانا حسیناحمد مدنی و دیگر علمای دیوبند(رحمهمالله) بودند و حس و حرکت جهادی و دلسوزی آنها را در خود پیاده میکردند.
- مولانا عبدالله موحدی(حفظهالله) از شاگردان قدیمی حضرت مولانا شمسالدین مطهری(رحمهالله) میگویند: حضرت مولانا(رحمهالله) علم را برای علم کسب میکردند نه برای عَرَضهای دنیایی. در وجود مولانا شمسالدین(رحمهالله) تکبر، هوای نفس و خودخواهی وجود نداشت و بسیار متواضع، مخلص و میانهرو بودند. اگر به مهمانی یا مجلسی میرفتند، هرجایی را که خالی میدیدند مینشستند و دوست نداشتند دیده شوند. ایشان بیشتر اوقات سکوت اختیار میکردند و زیاد سخن نمیگفتند. جامعالعلوم بودند و علوم زیادی کسب کرده بودند.
- مولوی احمد قهستانی نقل میکند: یکبار ایشان را در کنار آشپزخانه حوزه علمیه دیدم در حالیکه اشک از چشمانشان جاری بود و میفرمودند: اگر خداوند ما را به این حوزه و کارهای ما مواخذه نکند ما توقع ثواب نداریم و این، دلیل بر اخلاص و عمل صالح ایشان بود. در روزهای آخر زندگی ایشان و بعد از دستاربندی سال ۱۳۶۹ یکبار در محل شوفاژخانه فعلی حوزه علمیه به همراه جمعی از اساتید حوزه که بیشترشان وفات کردهاند نشسته بودند و سرگذشت حوزه علمیه را که چگونه تأسیس شده بود و چه مشکلاتی را پشت سر گذاشتهاند تا حوزه به اینجا برسد را تعریف میکردند.
- مولوی نورمحمد عطاری از دیگر شاگردان حضرت مولانا مطهری(رحمهالله)، از جبروت و هیبت ایشان اینچنین میگوید: ما برای امتحان کتاب “صرف میر” نزد ایشان میرفتیم و آنقدر جبروت و هیبت داشتند که هرگاه نزد ایشان حاضر میشدیم به خود میلرزیدیم، در حالیکه درس را هم بهخوبی بلد بودیم. ایشان در کنار این هیبت، بسیار مهربان و دلسوز بودند.
- مولوی گلمحمد مومن از دیگر شاگردان حضرت مولانا(رحمهالله) از علمآموزی و اهمیت ایشان به کسب علم میگوید: روزی با حضرت مولانا شمسالدین(رحمهالله) در باغ بودیم و تعریف میکردند: بعد از ۵ سال که از ایران رفته بودم، روز دوشنبهای از اداره پُست نامهای به من داد و آنرا تا روز جمعه باز نکردم. چون این نامه ذهن مرا مشغول میساخت و نمیتوانستم به خوبی درس بخوانم. ایشان نمونهی طالب واقعی علم دین بودند.
مولانا مطهری(رحمهالله) میفرمودند: هرگاه به روستای تیزاب (زادگاه ایشان) میرفتم و بر میگشتم، کتاب “مختصرالمعانی” در علم بلاغت را تکرار میکردم. این عالم عالیقدر، به اندازهای تواضع علمی داشتند که وقتی به دیار خود بازگشتند ادعای اینکه در شهر مشغول خدمت باشند نداشتند و در مسجد روستای تیزاب مشغول تعلیم قرآن به کودکان شدند. این خود یک درس است که اهمیت تعلیم قرآن را باید دریافت و کسی نباید به علم خود مغرور شود.
- مولوی گلمحمد منصوری شاگرد دیگر حضرت مولانا(رحمهالله) از عشق و علاقه ایشان به اساتیدشان میگوید: ما نزد حضرت مولانا(رحمهالله) کتاب “نفحةالعرب” را میخواندیم. این کتاب حاشیهای داشت که مولانا اعزاز علی(رحمهالله) از اساتید مولانا مطهری(رحمهالله) در دارالعلوم دیوبند آنرا نوشته بودند. هرگاه اسم ایشان میآمد اشک در چشمانشان حلقه میزد. ایشان به ما میگفتند: اگر خطایی از شخص معمولی رُخ دهد، مردم میگویند: فلانی خطا کرده است. اما اگر عالم یا طلبهای خطایی کند مردم همه علما را متهم میکنند، چون انتظار چنین عملی را از عالمی ندارند. پس باید علما و طلاب که پیشوایان جامعه هستند خود را تا حد امکان از خطا محفوظ نگه دارند.
- مولوی عبدالجلیل موحدی از دیگر شاگردان حضرت مولانا مطهری(رحمهالله) از اهمیتدادن ایشان به طلاب میگوید: حضرت مولانا(رحمهالله) دائما به اتاقهای طلاب سر میزدند و اگر میدیدند که طلبهای مزاح یا سر و صدایی میکند اصلا به روی او نمیآوردند و نگاه ایشان برای طلاب یک تذکر بود که دفعه بعد این کار را تکرار نکنند.
- مولوی عبدالحی قهستانی در مورد حضرت مولانا مطهری(رحمهالله) میگوید: وقتی بنده به دنیا آمدم، مولانا مطهری(رحمهالله) در گوش بنده اذان دادند و نام مرا ایشان انتخاب کردند. مرحوم مولانا با کودکان و افراد ضعیف و بیکس مهربان بودند. در روز تشییع جنازه برادر ایشان(خواجه جلالالدین) به تیزاب رفتم و دیدم در آن هنگام که شلوغ بود و همه به ایشان تسلیت میگفتند، اطراف ایشان را بچهها فرا گرفته بودند و مولانا(رحمهالله) بچهها را نوازش میکردند و به آنها شکلات میدادند. ایشان به بنده نصیحت میکردند که با برادران تبلیغی همکاری داشته باشم. ایشان طلاب مستعد را تشویق میکردند و طلاب کماستعداد را رها نمیکردند و آنها را نسبت به خدمت دین متوجه میکردند. در یکی از شبهای ماه مبارک رمضان وقتی که در حوزه نماز تراویح میخواندیم در بین ترویحه به بنده گفتند: عبدالحی! بلند شو و حدیثی را بیان کن. من حدیثی را که در آن این دعای رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) بود “اللهم انی اعوذ بک من علم لاینفع…” را خواندم و زیر چشمی نگاه میکردم که دیدم مولانا شمسالدین(رحمهالله) گریه میکردند.
طلبه احمد قهستانی
پایان.
دیدگاهتان را بنویسید