مختصری از زندگی‌نامه مرحوم مولوی خواجه غوث‌الدین احراری(رحمه الله) – حوزه علمیه احناف خواف

مرحوم مولوی حاج خواجه غوث‌الدین احراری (رحمه‌الله) درسال ۱۳۰۶ هجری شمسی در روستای برآباد خواف در خانوادۀ روحانی و اهل عرفان دیده به‌جهان گشود. (درشناسنامه بعدا در سال 1312 تاریخ تولد ثبت شده است) ایشان خلف صالح بزرگانی چون خواجه صدرالدین ابن اسحاق ابن صدرالدین ابن ملامحمد ابن محمد صادق ابن عبدالفتاح ابن محمد صادق ابن عبدالحق ابن خواجه محمد حسین مشهور به شیخ صوفی و از احفاد قطب‌العارفین خواجه عبیدالله احرار (رحمهم الله اجمعین) واسطة العقد سلسله‌ جلیله‌ نقشبندیه می‌باشند.

ایشان دوران کودکی را در محیطی مملوء از نور و شور و شعور، در محضر پدر بزرگوار خویش که امامت و خطابت جمعه وقت خواف را عهده‌دار بودند، به فراگیری علوم ابتدایی مانند: تعلیم قرآن، دیوان حافظ شیرازی، نصاب الصبیان و کتاب‌های مقدماتی حوزه گذراندند. ایشان برای تکمیل معلومات دینی و فقهی خود از محضر فقیه روزگار خویش، مرحوم حاج آخوند ملا نعمت الله اقدام(رحمه‌الله) بهره‌ها بردند و تا سال 1326 به امر تحصیل اشتغال داشتند. با مراجعت مرحوم حاج مولانا خواجه شمس‌الدین مطهری (رحمه‌الله) از هندوستان، در سال 1326 و تاسیس حوزه علمیه احناف خواف با همکاری مرحوم حاج خواجه محی‌الدین احراری (رحمه الله)، ایشان از اولین شاگردان حوزه درآمده و به دلیل نبوغ ذاتی و اشتیاق علم اندوزی، جزء شاگردان ممتاز محسوب می‌شدند. ایشان تحت نظر استاد خویش علوم متداول مانند: صرف و نحو، منطق، تفسیر، حدیث، فقه و معانی و بیان را تکمیل نموده و فارغ التحصیل شدند.

  • ویژگی‌های فردی و رفتار در خانه و خانواده:

ایشان در خانه رفتاری با صداقت، ساده‌زیست و مهربان با والدین، فرزندان و همسر داشته و با هر یک از افراد، بنا بر جایگاه آن‌ها برخوردی احترام‌آمیز داشتند. می‌گفتند: رفتار والدین با فرزند بهترین روش تربیتی فرزند است. برای والدین، فرزند صالح، صادق، خادم، مطیع و غم‌خوار و برای همسر و فرزندان سرپرست و پدر دلسوز و مربی مهربان بودند. ایشان در زندگی اهل ریا و تزویر نبودند. ساده و بی‌توجه به دنیا و ظواهر آن بودند. اهل شهرت و ثروت‌اندوزی نبودند و دنیا را فدای دین کردند. بارها می‌گفتند: مثل زمین باشید، خاکی و زیر پای همه، و مثل آفتاب باشید که نورش به همه برسد. مغرور و متکبر نبودند. اهل مشورت بودند و می‌گفتند: عالم در صورتی حرفش در مردم اثر دارد که خود عالم به حرف خود معتقد و عامل باشد. عمل او بهترین تبلیغ است. اهل اسم و رسم و ادعا نبودند. از موقعیت خود سوء استفاده نکردند.

بلندی از آن یافت کو پست شد **  در نیستی کوفت تا هست شد

به ما می‌گفتند: سعی کنید در علم با از خود بهتر رفیق شوید و در دنیا با پایین‌تر از خود رفیق باشید. در روابط اجتماعی و برخورد با مردم بیش‌تر با زحمت‌کشان بودند و محل سکونت آن‌ها هم مشخص است. ما را نصیحت می‌کردند که فریب دنیا و ظواهر آن را نخورید. در لباس پوشیدن منظم، قانع و راضی به همان چیزی که خداوند مقدر کرده بود، بودند. می‌گفتند: باید شکرگزار باشیم، اگر کاری برای مردم انجام می‌دادند، ادعا و تبلیغی نداشتند. سعی می‌کردند گمنام باشند. اهل سخاوت بودند و در مدت سی سال امامت جمعه چیزی برای خود جمع نکردند؛ بلکه املاک و اموال موروثی خود را صرف دین کردند. اگر کسی چیزی به ایشان هدیه می‌داد، سعی می‌نمودند متقابلاً هدیه‌ای به او بدهند. هدایای مردم را برای خود و فرزندان خود ذخیره نمی‌کردند؛ بلکه به افراد دیگر مانند نیازمندان و فقرا، بدون تبلیغ هدیه می‌کردند. اگر مسئولی برای ایشان هدیه می‌آورد، سعی می‌کردند قبول نکنند. یک‌بار از فرمانداری به حساب ایشان پول واریز شده بود که ایشان این پول را برای جبهه واریز کردند که فیش آن در خانه موجود است.

برای نمونه یک بار حدود ۲۵ سال قبل از معدن، مسئولین برای ایشان چهار کیسه برنج ایرانی آوردند. ایشان اول آن‌ها را نصیحت کردند: که به فکر مردم باشید. من آماری را که شما می‌گویید نمی‌دانم. اگر مردم از شما راضی باشند خدا و من هم راضی هستیم. فعلاً مردم از شما شاکی هستند. بعد از آن گفتند: غذای ما محلی و سنتی است. ارزن پلو، قلور تروش، قلور بشیر و قروت است. برنج‌ها را نپذیرفتند و دستور دادند که مسئولین معدن به فقرا بدهند. یکی از نانوایان شهر خواف در ملاقات با ایشان، برای ایشان ۲ کیسه آرد آورده بود. ایشان وی را نصیحت کردند و از رعایت حق‌الناس گفتند و فرمودند: ما هم گلینه گندم و هم آرد داریم.

زمین ما هم گندم دارد و در آسیاب آرد می‌کنیم. این آرد‌ها مال مردم است، به فقرا و نیازمندان بدهید و آردها را برگشت دادند و بعد بر روی کمی شکلات برای ایشان دعا خواندند. وقتی آقای ولیان استاندار وقت خراسان به یکی از علما گفته بود شغل شما چیست؟ آن عالم گفت: کشاورزی. هنگامی که دست‌های او را دید گفت: این دست‌ها کشاورز نیست ولی وقتی دست‌های جناب خواجه را دید گفت این‌ها دست یک کشاورز است. اهل رفاه‌طلبی نبودند و دست‌های ایشان با دست‌های کشاورزان و دامداران فرقی نداشت، چون برای رفع نیاز خانواده و خود هم زمین کشاورزی داشتند و هم گاو و گوسفند. مصرف ایشان بیشتر غذاهای محلی تا آخر عمر بود، حتی در دوران مریضی ارزن و غیره. تا آخر عمر نصیحت می‌کردند به ما که رعایت حدود الهی را انجام دهیم، عدم توجه به اصل و نسب، احترام مردم، رعایت حقوق حق الناس، بی‌توجهی به شهرت و مقام و ظواهر دنیا.

  • رابطه ایشان با جامعه و مشکلات مردم:

خدمت پنجاه‌ساله ایشان از سال ۱۳۳۴ تا سال ۱۳۸۴ در مسند امام جماعت، تدریس، امامت جمعه، کتابت و فعالیت در حوزه مسائل دینی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اخلاقی و خانوادگی مردم منطقه، در خور ستایش است. ایشان غیر از اقامه نماز، طاعت، بندگی، عبادت و رعایت حق الله، بیش‌تر اوقات خود را در خدمت مردم و حل مشکلات خانوادگی و اجتماعی، بدون هیچ چشم‌داشتی صرف می‌کردند. رعایت حال طبقات پایین جامعه را بیش‌تر رعایت می‌کردند. وقت برای ایشان مطرح نبود، شب، روز، هنگام استراحت، هنگام ناهار و دیگر مواقع اگر کسی سوالی داشت به منزل ایشان مراجعه می‌کرد و ایشان با خوش‌خویی پذیرا بودند. در دعوتی‌ها بیش‌تر رعایت حال افراد زحمت‌کش را می‌کردند.

در بیماری‌ها و مراسم ترحیم، هم‌نوا و دلسوز مردم به خصوص طبقات عامه و مستضعف جامعه بودند. به مدت 17 سال در سمینارها شرکت می‌کردند. به دیگران می‌گفتند: من تقاضای شخصی ندارم، هرچه هست مشکلات مردم و منطقه است، مانند: بیمارستان، جاده، اشتغال معدن، بیکاری و … . برای رساندن حرف و پیام مردم به گوش مسئولین و انتقال محرومیت‌ها و مشکلات، با وسایل شخصی به شهرهای دور و نزدیک سفر می‌کردند. پیشنهادات زیادی به ایشان ارائه می‌شد، ولی ایشان نمی‌پذیرفتند. برخی از شهروندان خواف که الان در قید حیات هستند به دیدن ایشان می‌آمدند و می‌گفتند: جناب خواجه! به شما امکانات می‌دهند، ماشین می‌دهند، پول آوردیم تا شما برای خود ماشین بگیرید! ولی ایشان می‌گفتند: برای من ماشین مهم نیست، مشکلات مردم مهم است. من رانندگی بلد نیستم و پول بنزین و روغن ندارم. فردا باید در روز قیامت جوابگو باشم. زمین، ماشین، امتیازات شخصی و دولتی مهم نیست، حل مشکلات مردم و منطقه مهم است.

ایشان در دوران حیات، خود را از مردم جدا نمی‌دانستند و برای خود امتیازی قائل نبودند. از امکانات و تمهیداتی که برخی از افراد یا ادارات دولتی می‌خواستند برای ایشان فراهم کنند، استفاده نکردند. بار‌ها از ایشان خواسته شده بود که دفتر تاسیس کنند ولی ایشان گفتند: در خانه من برای همه باز است و نیازی به دفتر ندارم. برای سفر حج بارها از ایشان خواسته شد به عنوان روحانی بروند ولی ایشان گفتند: یک حج بر من فرض است. اگر خدا توفیق دهد سفر می‌کنم و این کار را کردند. با مقتدیین خود به مکه رفتند و از امکانات جداگانه و تسهیلات فراهم شده استفاده نکردند، بلکه در مدت زیارت با مردم خیلی ساده بودند. حتی چندین بار از اطراف مردم فیش مکه را همراه ماشین به ایشان تقدیم می‌کردند اما می‌گفتند: همه این‌ها قبول، ولی من نیاز ندارم. رعایت حدود الهی، خوف از خدا، پرهیزگاری، رعایت حق الناس تا آخر عمر ورد زبان ایشان بود.

در سمینارهای ائمه جمعه یکی از همراهان ایشان نقل قول می‌کرد: آیت الله حاج سید ابوالحسن شیرازی امام جمعه وقت مشهد به ایشان گفت: حاج آقای احراری! شما در طول این مدت در سمینارها شرکت کردید ولی نه شفاهی و نه کتبی تقاضای شخصی نداشتید. همیشه مشکلات منطقه و مردم را بازگو نمودید. معلوم است شما از نظر مالی در وضع خوبی هستید. ایشان گفتند: بله الحمدلله! به حد نیاز خداوند روزی‌‌رسان است و بیش‌تر نیازی ندارم. قناعت، پیشه من است. مشکلات مردم و محرومیت منطقه را دریابید. برای ایشان منطقه مهم بود و برایشان شیعه و سنی فرقی نداشت. در مسایل دینی و اجتماعی همیشه فکر آن‌ها بر اساس منافع مردم و حفظ وحدت بوده است. می‌گفتند: ما دین خود را به خاطر دنیای دیگران نمی‌فروشیم.

مرحوم مولوی حاج خواجه غوث الدین (رحمه الله) بعد از فراغت تحصیل به عنوان مدرس حوزه علمیه به تدریس علوم دین همت گماشتند که این امر به دلیل تازه تاسیس‌بودن حوزه تلاش مضاعفی را می‌طلبید.
تا جایی‌که علاوه بر تدریس علوم فقهی برای تامین هزینه‌های جاری حوزه به مسافرت‌های دوردست و شهرهای منطقه می‌رفتند تا موجبات گسترش فرهنگ قرآنی و معارف دینی را با جمع‌آوری و اعانات مردم و خیرین فراهم آورند. ایشان از سال ۱۳۳۴ به امامت مسجد خطیب مشغول شدند. تلاش فراوان ایشان در حل مسائل دینی و مشکلات اجتماعی زبانزد خاص و عام بود. بعد از وفات مرحوم ملا خواجه صدرالدین احراری (رحمه الله) که امام جمعه و خطیب وقت خواف بودند در سال ۱۳۵۰ هجری شمسی بنا به درخواست مردم و تایید و حکم مرحوم مولانا خواجه شمس الدین مطهری (رحمه الله) ایشان به جانشینی پدر گرامی خویش در امر امامت و خطابت جمعه شهر خواف که سابقه دویست ساله در خاندان و آباء و اجداد ایشان داشت و نسل به نسل پدر به پسر منتقل شده است منصوب شدند و در این منصب ۳۴ سال در کمال تقوا و سادگی، زندگی را سپری نموده که از کرامت نفس و ریاضت و پرهیزگاری این بزرگوار خاطره‌های زیادی در ذهن مردم است.

در طول مدت بیماری، فکر و ذکر و دعای ایشان توفیق و پیشرفت طلاب علوم دینی و گسترش فرهنگ قرآنی و حفاظت جوانان و تقویت حوزه از محضر خداوند بود. مرحوم حاج خطیب (رحمه الله) از نوادر روزگار خویش و سرآمدان عرصه زهد و پارسایی و آشنا به مراحل سیر و سلوک عملی عرفان به شمار می‌رفتند. چه بسیارند کسانی که کرامات فراوانی از این بزرگوار مشاهده کرده‌اند و از نفس قدسی ایشان بهره‌ها برده‌اند. در ملاقات با مردم و خصوصاً جوانان توصیه ایشان این بود که بنده‌ای مخلص برای خدا، خدمت‌گذاری صادق برای کشور و جامعه و سربازی فداکار برای دین و میهن خود باشید و با تقویت روحیه ایمانی و وحدت همگانی از فرهنگ اسلامی و قرآن در مقابل هجوم استعمار و دشمنان دین محافظت کنید. ایشان در طول مدت امامت جمعه از دولت حقوقی بابت امامت جمعه دریافت نکردند و از مردم هم حقوقی بابت این وظیفه دریافت نکردند. با آمدن مرحوم مولانا خواجه شمس الدین مطهری (رحمه الله) و تاسیس حوزه علمیه احناف خواف در سال ۱۳۲۶ با همکاری مرحوم حاج خواجه محی الدین احراری ایشان از زمره اولین شاگردان حوزه بودند و تحت نظر ایشان علوم متداول دین را تکمیل نموده و فارغ التحصیل شدند.

رابطه ایشان با مرحوم مولانا مطهری (رحمه الله) بسیار نزدیک و مطمئن بود. ایشان یار باوفا و از مشاورین خانوادگی مرحوم مولانا شمس الدین مطهری (رحمه الله) بودند و اسرار زندگی شخصی مولانا مطهری (رحمه الله) در ارتباط با مرحوم خواجه غوث الدین احراری (رحمه الله) بود. کارهای شخصی و مهم مرحوم جناب مولانا مطهری(رحمه الله) با مشورت مرحوم خواجه غوث الدین (رحمه الله) انجام می‌گرفت. در سال ۱۳۹۰ که مرحوم خواجه غوث الدین(رحمه الله) در بیمارستان بستری بودند مرحوم خواجه عبیدالله مطهری(رحمه الله) که خداوند ایشان را رحمت کند برای عیادت به بیمارستان می‌آمدند، مرحوم خواجه عبیدالله مطهری می‌گفتند: رابطه مرحوم جناب حاج خواجه غوث الدین(رحمه الله) با مرحوم مولانا مطهری(رحمه الله) خیلی نزدیک بود. خواجه عبیدالله می‌گفتند: من کوچک بودم و تنها کسی که به خانه ما رفت و آمد داشت مرحوم جناب حاج خواجه غوث الدین(رحمه الله) بودند. مرحوم مولانا وقتی کار خصوصی داشتند یا گوسفندی می‌خواستند بکشند می‌گفتند: خواجه غوث الدین شما به خانه بروید و این کار را انجام دهید و به کسی دیگر پدرم مراجعه نمی‌کردند. خواجه غوث الدین(رحمه الله) مشاوری امین برای پدرم بودند. مرحوم مولوی خواجه غوث الدین(رحمه الله) تا زمان وفات وصیت آن‌ها به فرزندان، احترام گذاشتن به استادشان توسط خانواده بود.

  • ارتباط مرحوم حاج خواجه غوث‌الدین احراری(رحمه‌الله) با جناب حاج مولانا حبیب‌الرحمن مطهری(حفظه‌الله):

با وفات مرحوم مولانا خواجه شمس الدین مطهری(رحمه الله) ایشان به عنوان یار شفیق و همکار صدیق در کنار مولانا خواجه حبیب الرحمان مطهری بودند. بعد از وفات مرحوم مولانا مطهری(رحمه الله) ایشان عبای خود را بر دوش جناب مولانا مطهری گذاشتند، با این که مرحوم حاج غوث الدین(رحمه الله) در بعضی از دروس استاد مولانا حبیب‌الرحمان بودند و از نظر سنی هم بزرگ‌تر از ایشان بودند، ولی بعد از انتخاب ایشان به عنوان مدیریت حوزه، اطاعت، حمایت و همکاری و احترام ایشان را واجب داشته و حتی به ما هم نصیحت می‌کردند که این امر را رعایت کنید. در محافل و مجالس هیچ‌گاه از مولانا حبیب‌الرحمن مطهری با این‌که بزرگ‌تر بودند جلوتر نمی‌رفتند و نظر ایشان را بر نظر خود مقدم می‌دانستند. می‌گفتند: مولانا حبیب‌الرحمن، هم فرزند استاد ایشان هستند و هم مدیریت حوزه را بر عهده دارند و باید تقویت و حمایت شوند تا دین، مذهب، قرآن و حوزه توسعه پیدا کند.

اشتراک گذاری