ایشان در آغاز سخن گفت: ایام ماه محرم آغاز شده است و در اولین روز از ایام ماه محرم، شهادت رادمرد بزرگ اسلام خلیفه راشد عمر فاروق(رض) میباشد. همچنین در دهم محرم، شهادت نوۀ عزیز رسول خدا (ص) و همراهان ایشان است. اول محرم، شهادت شخصیتی است که برای نه تنها مسلمین، حتی برای غیر مسلمانها هم کاملاً شناسانده شده است. بزرگمردی که نه تنها در دوران اسلامی، بلکه قبل از اسلام هم شخصیت بزرگی در مکه مکرمه به حساب میآمد. عمر فاروق (رض) در مکه مکرمه قبل از از بعثت رسول خدا (ص) شتر میچراند و خودش بعد از این که خلیفه مسلمانان شده بود، از منطقهای که قبل از اسلام در آن شتر میچراند تعریف میکرد. ایشان میگفت: من شتران خطاب را در اینجا میچراندم. پدرم بسیار سختگیر بود، اما امروز خداوند مقامی به من داده که بر گسترۀ حکومت اسلامی قدرت و حکم فرمایی دارم. شخصیتی است که رسول خدا (ص) میفرمودند: اگر کسی پس از من جایگاه نبوت میگرفت، عمر فاروق (رض) بود. در جایی دیگر میفرمایند: خداوند بر زبان و قلب عمر(رض) حق را قرار داده است. بعضی اوقات عمر فاروق (رض) صحبتهایی میفرمود، پیشنهاداتی میکرد که متناسب با فرمایشات عمر، حکم خدا در قرآن نازل میشد. پیامبر میفرمایند: در امتیان گذشته افرادی بودند که به آنها الهام میشد، اگر در بین امتیان من هم افرادی باشند یا اگر یک نفر باشد که به او الهام شود عمر فاروق (رض) است.
مولوی عصار خاطرنشان کرد: حضرت عمر فاروق (رض) شاگرد پیامبر(ص)، پدر زن رسول خدا (ص) و داماد حضرت علی مرتضی (رض) و فاطمه زهرا (رض) بودند. در جریانی، عدهای از خانمها نزد پیامبر(ص) نشسته بودند و اعتراضاتی میکردند، حضرت عمر فاروق (ص) اجازه خواستند و تشریف آوردند، خانمها ساکت شدند. پیامبر(ص) تبسمی کردند و فرمودند: ای عمر، قبل از اینکه شما تشریف بیاورید اینها اعتراضاتی داشتند تا که شما تشریف آوردید، همه ساکت شدند. حضرت عمر(رض) فرمودند: ای افرادی که دشمن نفس خویش هستید! پیامبر(ص) لایقتر هستند تا اینکه از ایشان حیا کنید. پیامبر فرمودند: ای پسر خطاب به خدا قسم مسیری را که تو برمیگزینی، شیطان جرأت ندارد این مسیر را برای گذرکردن و عبور کردن برگزیند.و
وی ادامه داد: این شخصیت بزرگ قبل از اینکه اسلام بیاورد در بین مردم مکه هم بسیار بزرگ، صاحب نفوذ، قدرتمند و ثروتمند بود. از اینکه میدید فرمایشات پیامبر(ص) و دین اسلام باعث اختلافات زیاد در جامعه شده است که وقتی میدید فرزندی در خانواده ایمان می آورد و پدر او با وی دشمن میشود و یا پسرش را به حبس می فرستد و یا در داخل خانه اش او را زندانی می کند یا عکس این جریان را می دید که پدران ایمان می آورند و فرزندها و خانمها با آنها اختلاف پیدا میکنند ،از این جریان بسیار نگران بود. لذا یک دشمنی از این حیث با اسلام داشت ولی حق جو و حق طلب بود. عمر دغدغه این را داشت تا بالاخره علیه پیامبر(ص) اقدامی را انجام دهد. شمشیر را برداشت و به طرف این رفت که رسول خدا (ص) را بکشد. در بین راه یکی از اقوام مادری پیامبر(ص)، او را دید، جریان را جویا شد. عمر گفت: می روم تا این اختلافات را با کشتن محمد (ص) از بین ببرم. گفت: به خانه خواهرت برو و ببین در خانه خواهرت چه می گذرد. حضرت عمر(ص) به خانه سعید (رض) داماد خود رفت. حضرت سعید و حضرت فاطمه داماد و خواهر حضرت عمر(رض) خدمت حضرت خباب قرآن و سوره طه را یاد می گرفتند. حضرت عمر(رض) از بیرون در صداهایی شنید. در زد و صدای در زدن عمر (رض)، بدن را به لرزه می انداخت. عجیب بود هنوز مسلمان هم نبود اما خدا به او عزت دیگر داده بود. فوراً آیات و حضرت خباب را مخفی کردند. عمر (رض) وارد شد و پرسید چه می کردید؟ گفتند: هیچ، با هم صحبت می کردیم. به خواهر و دامادش گفت: شما هم به دین آبا و اجداد خود کافر شدهاید و دین آبا و اجداد خود را رها کردهاید؟ سعید گفت: اگر دین بهتری باشد چه میگویی؟ حضرت عمر(رض) خشمگین شد، گردن دامادش را گرفت و او را به زمین زد و او را کتک میزد. خواهر حضرت عمر(رض) در کنار حضرت عمر(رض) آمد و ایشان را هل داد و ایشان دست خود را بر صورت خواهر خود زد و صورتش پر خون شد. نگاهی به چهره خواهر انداخت، نشست و نگاه کرد. خواهرشان گفت: این حرفهایی را که تو شنیدهای که من به خدایان تو کافر شدم و لات و عزی را نمیپرستم همه حق است، و بعد گفت: “اشهد الله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله”. عمر به لرزه افتاد و گفت: آنچه را که میخوانید بیاورید تا من بخوانم. خواهر گفت: تو کافر و نجس هستی. دست زدن به آیات قرآن نیاز به وضو و غسل دارد. حضرت عمر(رض) طهارت حاصل کرد و کاغذ را به او دادند و سپس سوره طه را خواند. حضرت خباب خارج شد و گفت: مژده باد بر تو ای عمر! رسول خدا(ص) دعا فرمودند: خدایا از این دو شخصیت که تو می پسندی بین عمر بن هشام و عمربن الخطاب یکی را مشرف به اسلام کن تا مسلمانان عزت یابند. عمر، مژده باد که خداوند این را در حق تو پذیرفته است. حضرت عمر(رض) گفت: مرا خدمت پیامبر(ص) ببرید. عمر(رض) را خدمت رسول خدا(ص) بردند. عمر در زد، فردی پشت در آمد و برگشت و گفت: عمر فاروق است. حضرت حمزه(رض) گفتند: در را باز کنید، اگر قصد خیر داشته باشد که خوب است و اگر نه، توان پاسخگویی را داریم. عمر وارد شد، رسول خدا بیرون تشریف آوردند. لباس های عمر(رض) را گرفتند و تکان میدادند و میگفتند: ای عمر! زمان کفر تو پایان یافته است. امروز روزی است که خداوند می خواهد به واسطه تو کفار را خوار و ذلیل کند. خدایا این همان عمر است، خدایا دین را عزت بده با ایمان عمر بن الخطاب. حضرت عمر(رض) فرمودند: «اشهد الله لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله» بعد عرض کردند: یا رسول الله تشریف بیاورید که به مسجدالحرام برویم و اعلان کنیم که اسلام دین عزت است. حضرت حمزه(رض) و حضرت عمر(رض) پشت سر رسول خدا(ص) و تمام اصحاب پشت سر ایشان به مسجد الحرام رفتند. عبدالله بن مسعود(رض) می فرماید: تا زمانی که عمر فاروق اسلام نیاورده بود ما ذلتی داشتیم و بعد از آن عزتی به ما عنایت شد. عمر(رض) وقتی که میخواست هجرت کند به تکتک مشرکین میگوید: عمر فاروق در چه ساعتی و چه لحظهای قصد هجرت از مکه به مدینه را دارد، هر کس که میخواهد همسرش بیوه شود و فرزندانش یتیم شود، در بیرون مکه جلویم را بگیرد. کسی جرات نمیکرد به طرف عمر فاروق نگاه چپ کند.
مدرس حوزه علمیه احناف خواف در مورد موافقات حضرت عمر بیان داشت: از جمله مطالبی که علما نوشتنه اند، موافقات عمر فاروق(رض) در جنگ بدر و در مورد حجاب و مسائل دیگر است. حضرت عمر(رض) وقتی پیشنهادی، خدمت پیامبر(ص) عرضه می داشت در همان زمان آیات قرآن متناسب با آن خواسته نازل می شد که مسلمانان چنین رفتاری داشته باشند. پیامبر(ص) هم فرمودند: اگر در امت من یک نفر باشد که به او الهام میشود او عمر فاروق است. یکی دیگر از خصوصیات عمر فاروق (رض) این است که پیامبر(ص) در حیات خود به چند تن از اصحاب بزرگوار بشارت بهشت دادند، از جمله حضرت عمر فاروق (رض). در یک روایتی آمده است که پیامبر(ص) به ابوبکر(رض) و عمر(رض) اشاره کردند و گفتند: آنها چشم و گوش اسلاماند.
ایشان افزود: در جنگ اُحد اتفاقی عجیب افتاد. بعد از اینکه شکست ظاهری برای مسلمانان پیش آمد، ابوسفیان به عنوان فرمانده لشکر کفار بر کناری از کوه احد بالا رفت و فریاد زد و گفت: آیا در میان قوم، محمد(ص) هست؟ پیامبر(ص) فرمودند: کسی جواب ندهد. بعد گفت: آیا در بین قوم ابوبکر(رض) هست؟ پیامبر(ص) فرمودند: کسی جواب ندهد. ابوسفیان گفت: آیا در میان قوم ابن خطاب هست؟ باز پیامبر(ص) تاکید کردند که کسی جواب ندهد. یک باره ابوسفیان خوشحال شد و رو به لشکریان خود گفت: اینها مرده اند. یعنی فاتحه اسلام خوانده شد. حضرت عمر(رض) گفت: هنوز الله ذوالجلال اینها را زنده نگه داشته است تا تو را به رنج بیاندازد. علما می فرمایند: شخصیت عمر(رض) در بین صحابه به حدی رسیده بود که در حیات پیامبر(ص) همراه با ابوبکر صدیق (رض) جزء شخصیتهای سرآمد و بعد از رسول خدا (ص) ذکر میشد. پیامبر(ص) در خواب دیدند که شیر تناول کردند و آنچه باقی مانده بود به عمر(رض) دادند. صحابه گفتند: این خواب را به چه جیزی تاویل می کنید؟ ایشان فرمودند: به علم. یعنی خداوند علم ویژهای به عمر فاروق (رض) عطا کرده بود. بعد از وفات ابوبکر صدیق (رض) عمر فاروق (رض) خلیفه شد. حضرت ابوبکر(رض) پیشنهاد خلافت عمر را به صحابه دادند و صحابه آن را پذیرفتند. بعضی از اصحاب نسبت به خلق و خوی عمر فاروق (رض) اعتراضاتی میکردند. حضرت ابوبکر(رض) گفت: او در مقابل حدود الهی از خود شدت به خرج میدهد نه در برابر مسلمانان و مومنین. در روایتی حضرت عمر(رض) توضیح می دهند: زمانی که در خدمت پیامبر(ص) و ابوبکر(رض) بودم، آنقدر شفقت و مهربانی از آنها می دیدم که خود را شمشیر برهنهای در برابر آنها داشتم که مبادا کسی قصد گستاخی و جسارت کند. پهلوانی و مدیریت عمر فاروق (رض) در دوران خلافتشان شاهکار عجیبی است که نقش بر تاریخ جهان اسلام بسته است.
دکتر عصار بعضی از کارهای مهمی که در زمان خلافت عمر فاروق (رض) رخ داده بود را بیان کرد و گفت: این دوران با فتح ایران و قسمتی از آفریقا و قسمتی از اروپا که یک امپراطوری بسیار بزرگ بود، همراه شد. در حکومت عمر فاروق (رض) مجلس شورای صحابه بود که امروزه کشورهای دارای دموکراسی دنبال این مجلس شورا هستند. حضرت عمر(رض) جمعی از بزرگان صحابه را به عنوان مجلس شورا جمع میکرد و جلسه میگرفت. فرمانداران و حکمرانان خود را موظف میکرد که در دایره حکومتی خودشان، از بزرگانی که در اطراف آنها هستند مشورت بگیرند. هیئت دولتی داشت که در بین آنها موسساتی مثل موسسه زکات، خزائن و بعضی موسسات که می شود آنها را به وزارت دفاع و وزارت کشور تشبیه کرد، وجود داشت. هیئت ترجمه داشت. گستره حکومت اسلامی بسیار زیاد بود و نیاز بود نامههایی که از جاهای مختلف میآید، خوانده شود. حضرت عمر (رض) در دارالخلافه به اصطلاح امروزی آرشیو خلافت داشتند. نامههایی که به دارالخلافه می آمد، آنها را بایگانی می کرد و دستور میداد که این ها محفوظ بماند. نظم و قانون عجیبی را در گستره وسیع حکومت اسلامی پخش کرده بود. مبدا تاریخ هجری، تعیین مهرهایی برای مسئولیت های متفاوت، هر کدام از کسانی که دیوانهای متفاوتی به عهده آنان بود، مهر هایی داشتند. اداره پست را حضرت عمر(رض) پایهگذاری کرد. ایشان توجه زیادی به بیسرپرستان داشت و عدالت عجیبی را در حکومت خود پخش کرده بود. سفیر روم به مدینه آمد، دنبال عمر میگشت. اول دنبال قصر بود، گفتند: عمر(رض) قصری ندارد. دنبال این بود که ایشان اسکورت و محافظ داشته باشد ولی گفتند: عمر فاروق(رض) باغی بیرون مدینه دارد و به آنجا رفته است. سفیر به آنجا رفت و دید عمر(رض) در کنار دیوار باغ بر روی زمین دراز کشیده است. قسمتی از لباس خود را به عنوان بالشتی قرار داده است و آفتاب هم بر روی او افتاده و عرق کرده است. سفیر با خود گفت: عدالت کردهای که چنین آسوده در خوابی. گفت: چرا حاکمان ما جرأت ندارند این گونه آسوده در بین مردم خود بچرخند.
ایشان در پایان عنوان کرد: بالاخره فیروز ابولولو که نسبت به اختلافاتی که با مولای خودش داشت، خدمت ایشان رسید و از ایشان خواست تا در این رابطه بررسی کنند و حکمی را دهند. حضرت عمر(رض) بررسی کردند و حق را به مولای او دادند و نسبت به این کار، فیروز ابولولو مجوسی بر حضرت عمر(رض) خشم گرفت و در همان جلسه ایشان را تهدید کرد. بعدا خنجری دو لبه ساخت و آن را زهردار کرد و در نماز بامدادی که حضرت عمر فاروق (رض) برای امامت تشریف آوردند ایشان را شهید کرد. یکی از اصحاب میگفت: من پشت سر عبدالله بن عباس(رض) بودم. حضرت عمر(رض) در محراب ایستاد، صفها را برابر کرد و نماز را شروع کرد. معمولاً رکعت اول سوره های طولانی می خواند. ناگاه متوجه شدم که گفت: این سگ مرا درید. دست حضرت عبدالرحمن عوف را کشید و به محراب آورد. حضرت عبدالرحمان نماز را کامل کرد. اطرافیان که در مسجد بودند، نفهمیدند. آن کافر هم با آن خنجری که در دست داشت به همه ضربه می زد و ۱۳ نفر از اصحاب را زخمی کرد و ۹ نفر از آنها را به شهادت رساند. یکی از اصحاب بزرگوار پارچه ای را که در دست داشت بر روی او انداخته و او خود را هم به درک واصل کرد. حضرت عمر(رض) را به خانه بردند و به او آب و شیر دادند، اما همه از بدن بیرون می آمد. حضرت عمر(رض) در لحظات آخر عمر دو خواسته عجیب داشتند. عمر فاروق (رض) در آخرین لحظات به پسرش می گوید: پسرم ببین در بین مردم چه بدهیهایی دارم برو و آنها را پرداخت کن. دیگر اینکه خدمت حضرت ام المومنین عایشه صدیقه (رض) برو و از ایشان اجازه بگیر که آیا اجازه میدهند که در کنار وجود نازنین رسول خدا(ص) و حضرت ابوبکر صدیق(رض) مرا دفن کنند؟ عشق عمر(رض) بر این است که در طول حیات قدم به قدم رسول الله(ص) و ابوبکر(رض )قدم بردارد و همانطور که در دنیا یار صدیق اکبر و جناب رسول خدا بوده است، در بهشت هم همراه این دو شخصیت بزرگوار باشد و خداوند این را پذیرفت که در دنیا، کنار ابوبکر صدیق(رض) و جناب رسول خدا(ص) عمر فاروق هم دفع شود. عمر(رض)گفت: پسرم نگویی امیرالمومنین میگوید، چون من دیگر امیرمومنان نیستم. بگو عمر اینطور درخواستی دارد. پسر نزد ام المومنین رفت، حضرت عایشه(رض) گفتند: اینجا را برای خود نگه داشتم اما عمر فاروق(رض) را بر خود ترجیح میدهم. فرزند به خدمت پدر برگشت. گفت: مرا بنشانید تا ببینم چه جوابی برای من آورده است. حضرت عمر(رض) را نشاندند. حضرت عمر(رض) نگاه میکند که لبهای پسر چگونه تکان میخورد. گفت: چه شد پسرم؟ گفت: ام المومنین با درخواست شما موافقت کردند. حضرت عمر(رض) فرمود: الحمدالله. به خدا قسم بزرگترین هم و غم من در این لحظه این بود که در کنار دو دوست و رفیق عزیز خود دفن شوم. فرمودند: وقتی مرا غسل دادید و بر تخت گذاشتید و وقتی در کنار حجره ام المومنین قرار گرفتید، دوباره از ایشان اجازه بگیرید و عرض کنید؛ عمر اجازه میگیرد، آیا اجازه میدهید ایشان را در اینجا دفن کنیم؟ اینها مردانی بودند که با خدای خود عهد بستند و به تعهدات خود عمل کردند. جوان مسلمان! امروزه کفار از مسیرهای متفاوت تلاش میکنند تا مسیر تو را از عمر فاروق (رض) و ابوبکر صدیق(رض) دور کنند. اما تو آرزو داشته باش که فردای قیامت که جوانان و مردان حشر میشوند، تو هم جزء گروههای عمر فاروق(رض) و ابوبکر صدیق(رض) باشی.
دیدگاهتان را بنویسید