اگر این مقصد در ژرفای قلب ما جای میداشت، نباید لحظهای کوتاه نیز بدون مشغولیت و شیفتگی به آن سپری شود و میبایست همانند اسلاف و گذشتگان همیشه این فکر ما را به خود مشغول سازد که نکند عملی از من سر زند که خلاف رضای او جلّ و علا باشد و این که آیا عملکرد من در راستای خدمت به دین و مقاصد آن، سودمند است یا زیانآور؟
امّا اگر از زاویهای دیگر به موضوع بنگریم و بُعد عملی را مدّ نظر قرار دهیم، متوجه میشویم که همهی توجّه و نگاه ما به ظاهر مدارس علوم دینی است و در این توجهات، کوچکترین جایی برای مقصد اصل در نظر گرفته نشده است. غالباً دغدغه و تلاشهای عملی مدیران و گردانندگان مدارس علوم دینی به گرد این محور میچرخد که چگونه بر شهرت حوزه علمیهی خود بیفزایم؟ چگونه بر آمار و ارقام طلاب علوم دینی افزوده شود؟ چطور اساتید مجرب و مشهور را در حوزه گردآورم؟ و فراتر از همهی اینها، این که با چه ترفندی، مقبولیت و جایگاه حوزه را در نگاه تودهی مردم و صاحبان حل و عقد [که نقش زیادی در گردش حوزه دارند]، بالا ببرم؟
این عملکرد ما خودش گواه بر این است که از دیدگاه ما ملاکها و ارزشهای بنیادین در تأسیس حوزههای علمیه همین است که شب و روز ما در برآورده ساختن این آرزوها و دلبستگیها صرف میشود. گاهی برای رسیدن به این مقاصد و آمال، تدابیری اتخاذ میشود که زیبندهی دین و اهل دین نیست، بلکه بسا اوقات برای دستیابی به این اهداف از متوسل شدن به شیوههای ناجایز نیز هیچ ابایی نورزیده و ترسی به دل راه نمیدهیم. اگر حوزهای تا حدودی در این مقاصد و اهداف موفق گردد، گمان میبریم که هدف اصلی حاصل گردیده است. لیکن حالت آموزشی، تربیتی و دینی جویندگان علم در این حوزهها چگونه است؟ ما چه افرادی را تربیت کرده و میخواهیم سکانداری و زعامت جامعه را به آنان واگذار نماییم؟ در حقیقت، این تلاش و تکاپوی ما چقدر برای دین سودمند است؟
[واقعیت آن است] کسانی که به این سؤالات میاندیشیدند و درد در وجود آنان بود، رفته رفته به افول میگرایند و دار فانی را وداع میگویند.
علّت اساسی آن است که ما بعد از این که یک مرتبه با زبان، مقصد و هدف اصلی مان را خدمت و یاری رساندن به دین گفتهایم، این هدف را در زندگی عملی خویش به فراموشی سپردهایم و بیشتر تلاشهای ما بر محور ظواهر در جریان است که یا از لحاظ شرعی، مطلوب نیستند و یا اگر مطلوباند، شرطش آن است که با نیت درست و نیکو صرفاً به عنوان وسیلهای برای مقصد و هدف به کار روند، نه این که مقصد اصلی دانسته شوند.
به همین منوال، عملکرد اساتید نیز عموماً چنین به نظر میرسد که دغدغهی اصلی آنان این است که فلان فن یا کتاب برای تدریس به من داده شود. و من چگونه برتری و نبوغ علمی خود را به طلاب بقبولانم؟ چه تدابیری اتخاذ شود که مقبولیت و مهرش در قلب طلاب علوم دین بنشیند؟ و گاهی چنان شیفته و غرق این مقبولیت میشود که هیچ توجه و عنایتی به این که چه راهکارهایی برای طلبه سودمندتر است، ندارد. بلکه نگاه استاد همیشه به این سو معطوف است که چه عملکردی باعث جلب رضایت طلبه میشود. درنتیجه، اساتید به جای ارشاد و راهنمایی جویندگان علوم دینی، در صدد تکمیل خواستههای طلاب برمیآیند و این اساتید هستند که به دنبال خواهشات و پیشنهادات طلبه حرکت میکنند و دانش پژوهان دینی خود را تابع ایشان نمیدانند.
در گذشته، رابطهی استاد و شاگرد به ویژهی در مدارس علوم دینی صرفاً یک رابطهی معمولی نبود که در حدّ کلاس درس باشد، بلکه یک پیوند معنوی ناگسستنی وجود داشت که به صورت دایمی و در طول دوران حیات پابرجا بود. استاد فقط نقش یک آموزگار کتابخوان را ایفا نمیکرد که باید ساعت تعیین شده را با شاگردان سپری نماید، بلکه او برای شاگردانش به منزلهی یک پدر مهربان و دلسوز، مربی اخلاق و روح و مسئول شفیق در زمینهی علم و عمل به شمار میرفت که حتی در مسایل شخصی دانشآموزش نقش داشت و حالات ذاتی وی را کنترل میکرد. ثمرهاش این میشد که جویندگان علوم دینی در کنار رشد و شکوفایی علمی از اساتیدشان به تربیت اخلاقی و معنوی نیز دست مییافتند. آنان از اساتید خود، شیوهی زیستن را فرا میگرفتند و با الگوبرداری از آنها، تعلق با خدا، ایثار و گذشت، فروتنی و سایر صفات نیکو را در زندگیشان پیدا میکردند و بدین سان شاگرد، آیینهای تمام نما از علم و عملِ استادش قرار میگرفت.
اکنون این سخنها رفته رفته به افسانه مبدل میشود و دلیلش آن است که استاد، رسالتش را تنها ارائهی مطالب کتاب با شیوههای جذاب و مورد پسند شاگرد میداند.
اما این که چه مطالبی برای دانشپژوه مفیدتر است؟ و برای مؤثر و مفیدتر بودن طلبه باید به چه کارهای او را واداشت؟ و این که چه گرایشهایی به علم و عملِ دانشجو آسیب میرساند و راههای رهایی و ترک این تمایلات و گرایشها چیست؟ و نیز یک طلبه در بیرون از کلاس درس باید چگونه باشد؟، تدبرکنندگان به این پرسشها و شیفتگان به برآورده شدن این مقاصد و اهداف «إلاّ ما شاء الله» از بین میروند و از این گیتی رخت برمیبندند.
شاخصهی بنیادین دارالعلوم دیوبند که آن را از دیگر مدارس شبه قارّهی هند متمایز میساخت، این بود که در آنجا علم تنها به جهت کسب دانش فراگرفته نمیشد، بلکه کارگاه انسانسازی عظیمی بود که افرادی با عقیدهی درست و مسلمان واقعی تحویل جامعه میداد که بیش از سخنوری و گفتار با کردار و اعمال خویش به تبلیغ اسلام میپرداختند.[2]
مهمترین و نخستین گام در این برهه از زمان این است که این روح در مدارس علوم دینی اطراف ما احیا شود؛ چرا که بدون این روح و معنویت اگر هم حوزههای ما بسیار موفق عمل کنند، باز هم مراکزی خواهند بود که در آنجا علم برای علم آموزش داده میشود و تأسیس مدرسه و ارائهی خدمات درسی به دانشپژوهان به ذات خود، یک مقصد قرار میگیرد که بسیاری از مستشرقین اروپایی با انهماک و شیفتگی به آن مشغولاند و رفته رفته همهی آن ویژگیها و صفاتی که برای درس و تدریس به منزلهی قید و بند و شرایط لازم محسوب میشدند، محو و ناپدید خواهند گشت.
مسئولیت سترگِ احیای این روح اساسیِ مدارس دینی که با گذر ایام به افول و نابودی میگراید، به دوش اساتید و مدیران حوزههای علمیه است که در این راستا، نخست اعمال و اخلاق ذاتی خویش را مورد ارزیابی قرار دهند و ببینند که آیا علوم اسلامی تأثیری در آنها گذاشته و آغشته به رنگ اسلام شدهاند یا خیر؟ ترس از خدا و فکر آخرت چقدر در وجود آنها افزایش یافته است؟ چقدر با خدا ارتباط برقرار کردهاند؟ ذوق و شوق عبادت در آنها در چه حدّی است؟ چقدر بر فضایل و ارزشهای اعمالی که شب و روز آنها را برای دیگران بازگو میکنند، عامل هستند؟ سهم ما از انفاق و بذل و بخشش در راه خدا که با تأکید فراوان دیگران را تلقین میکنیم، به چه میزان است؟ جذبهی مجاهدت و فدا کردنِ جان و مال به خاطر دین چقدر در ما ارتقا یافته است؟
مفاسد اجتماعی چقدر او را بیقرار و ناآرام ساخته و فکر اصلاح آن، چقدر قلب و مغزش را به خود مشغول ساخته است؟ باید سر در گریبان برده و به همهی این سخنان اندیشید و اگر ما صادقانه بخواهیم پاسخ این سؤالات را در عملکرد خویش جستجو کنیم، چیزی جز ندامت و حسرت برای ما به دنبال نخواهد داشت.
ضرورت ایجاب میکند که از همین ندامت و حسرت بهره ببریم، ولی بهره درست زمانی حاصل میشود که این ندامت و حسرت به عنوان یک جوش و خروش لحظهای نباشد، بلکه هر از گاهی آن را استحضار کرده و به یاد بیاوریم تا این که برای آینده به عنوان سنگ نشان و مشعل راه قرار گیرد.
علامه مفتی محمدتقی عثمانی حفظه الله
مترجم: ابوعاصم غلام محمد شرافتمند رودی
مدرس حوزه علمیه احناف خواف
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار
[1]در ابتدا باید گفت که این یکی از تحریرهای بیدار کننده و بصیرتافزا است که بنده با زحمت فراوان آن را گردآوری کردهام. از مدیران محترم و اساتذه بزرگوار عاجزانه درخواست است که این نوشته را از آغاز تا پایان با تأمل و تدبرّ مطالعه فرمایند. از خداوند منان خواستارم که توفیق و عمل عنایت فرماید. وسیم فلاحی عفی الله عنه
[2]ـ به قول فردوسی که میسراید:
بزرگی سراسر به گفتار نیست دو صد گفته چون نیم کردار نیست. [مترجم]