شخصیت حضرت عمر بن عبدالعزیز (رحمه‌الله) – حوزه علمیه احناف خواف

  • عمر بن عبدالعزیز قبل و بعد خلافت

خلیفه جوان، تمام‌وقت تلاش و توانش را صرف خوشبخت نمودن مردم کرده بود. عمر بن عبدالعزیز در دوران جوانی وقتی که در بازار راه می‌رفت با بوی عطر شناخته می‌شد. او به گونه‌ای راه می‌رفت که جوانان ثروتمند آن روزگار و حتی کنیزان از او تقلید می‌کردند؛ چرا که راه رفتن عمر از نشانه‌های شرافت بود. شیک‌ترین لباس‌ها را می‌پوشید و هر روز دو بار لباسش را عوض می‌کرد اما هنگامی که به خلافت رسید، نمی‌خواست این را بپذیرد که تنها به زندگی مرفه بپردازد. علی‌رغم میل باطنی‌اش به این پست رسید و ناگهان شاهزاده رفاه‌طلب تبدیل به زاهدی ژنده‌پوش و خنده‌هایش که قبلاً در گوشه کنار قصر طنین می‌انداخت، در اشک‌هایی که از ترس خدا ریخته می‌شد غرق شد. اشک‌هایی که به خاطر ترس از ناتوانی در مسئولیت جدید جاری می‌شد.
او همیشه به تلاوت قرآن مشغول می‌شد. پس از عهده‌داری خلافت، دستور داد که تمامی لباس‌ها، سواری‌ها، عطرها و زینت‌هایش را جمع کنند و همگی آن‌ها را فروخت و پولش را در بیت المال گذاشت و برای خود چیزی جز کتاب باقی نگذاشت.

  • عمربن عبدالعزیز در کلام بزرگان

 بیهقی، حاکم، ترمذی از نافع نقل کرده‌اند که: به ما این خبر رسیده است که عمر بن خطاب فرمودند: از فرزندان من مردی که در صورتش دو اثر زخم وجود دارد، به خلافت می‌رسد و زمین را پر از عدل و داد می‌کند. نافع می‌گوید به گمان من این مرد عمر بن عبدالعزیز است.
امام مالک بن انس از طریق عبدالرحمن بن حرملة از سعید بن مسیب نقل کرده است که ایشان فرمودند: خلفا ابوبکر و دو عمر هستند. به او گفته شد: ابوبکر و عمر را می‌شناسیم ولی منظور شما از عمر دوم کیست؟ فرمودند: امید است اگر زنده بمانی او را بشناسی. مراد از آن عمر بن عبدالعزیز است.

  • احساس مسئولیت خطیر و سنگین

عمر بن عبدالعزیز کسی بود که به شدت احساس مسئولیت می‌کرد. همسرش نقل می‌کند: روزی بر او وارد شدم که بر جای نمازش نشسته و دستش را بر گونه‌هایش گذاشت و اشک‌هایش سرازیر بود، پرسیدم: در چه حالی به سر می‌بری؟ پاسخ داد: وای بر تو! من متولی امر این امت شدم و در مورد فقیر، گرسنه، بیمار در معرض خطر، برهنه به زحمت افتاده، یتیم دل شکسته، بیوه بی‌کس، مظلوم ملامت شده، غریبه، زندانی، پیرمرد فرتوت، سرپرست بی‌بضاعت، خانواده‌های بزرگ و امثال آنان در گوشه و اطراف کشور فکر کردم. به این نکته رسیدم که پروردگار بزرگ مرا در مورد آنان روز قیامت بازخواست می‌کند و وکیل او حضرت محمد(ص) خواهد بود، می‌ترسم چون هیچ‌گونه دفاعیه و دلیلی هنگام دادخواست آن حضرت نخواهم داشت. دلم به حال خودم سوخت و بدین سبب گریه می‌کنم.

فرزندان عمر بن عبدالعزیز نسبت به بقیه مردم از مال و دارایی کمی برخوردار بودند. به او پیشنهاد شد: فرزندان تو که ۱۲ نفرند، فقیر و نادار هستند. در حق آنان چیزی وصیت نمی‌کنی؟ در پاسخ این آیه کریمه را تلاوت کرد:” انَّ وَلّیِیَ الّذی نَزّلَ الکتاب و هو یتولی الصالحین” و گفت: « سوگند به خدا، من نمی‌توانم حق کسی را به آنان بدهم. آنان از دو حالت خالی نیستند؛ یا صالح و نیکوکارند که در این صورت خداوند خود متولی صالحان است یا صالح نیستند و در این صورت من نمی‌توانم آنان را بر فسق‌شان کمک کنم یا به تعبیری دیگر: باکی ندارم که در کدامین وادی هلاک می‌شوند. و طبق روایتی دیگر گفت: «آیا من برایشان چیزی باقی گذارم که به وسیله‌ی آن خداوند را معصیت کنند و من شریک کاری شوم که بعد از مرگ من انجام می‌دهند؟ غیر ممکن است که من چنین کاری انجام دهم.»
سپس فرزندانش را با این سخن توصیه نمود: «بروید؛ خداوند حفظتان کند و جانشینی و خلافت مرا بر شما نیک گرداند.»    

افراد کینه‌توز و مغرض، عدالت و شیوه‌ی حکمرانی او را برنتابیدند و به فکر افتادند که چه کار کنند تا از دست او خلاص شوند. از این رو، در مورد قتل او توطئه نمودند و او را مسموم کردند. خود بنی امیه که دیدند او مرتباً به آنان اعتراض می‌کند و اموالشان را بر مبنای عدالت به بیت‌المال مسلمین بر می‌گرداند، چنین برنامه‌ریزی کردند که او را با نوشاندن زهر توسط برده‌ای مسموم کنند. عمر سوز نوشیدن جام زهر را احساس کرد. برده‌ای که او را مسموم کرد، شناخت و وی را احضار نمود. از او پرسید: چه چیزی تو را به این کار شنیع وا داشت؟ گفت: هزار دیناری را که به من دادند. عمر گفت: دینارها را بیاور. او دینارها را حاضر کرد و خلیفه آن‌ها را از دست او گرفت و در بیت‌المال نهاد. سپس به او گفت: به جایی برو که کسی تو را نبیند تا روزی که هلاک شوی. عمر بن عبدالعزیز در حالی که 39 و نیم سال سن داشت، از دنیا رحلت کرد.

  • منابع:1- کتاب عمر بن عبدالعزیز، خلیفه راشد و مجدد؛ مولف: دکتر یوسف قرضاوی

    2- کتاب جلوه‌هایی از زندگی عمر بن عبدالعزیز؛ مولف: عبدالرحمن شرقاوی

اشتراک گذاری