بر مسیر نبوت-او بدترین فرد قوم است
سخنانش سراسر حکمت بود. موضعگیریهای او درس بود و باید تمام لحظههای عمرش را با دوات طلا بر صفحات نقره نگاشت. او مردی است که در تاریخ بشریت تنها یک نسخه از او وجود دارد. این حکمتی دیگر درسی دیگر و لحظهای است که میبایست تدوین شود.
روزی در خانه عایشه نشسته بود، مردی اجازه ورود خواست. فرمود: به او اجازه دهید که بدترین فرد قوم است.
وقتی وارد شد، با روی خندان و کلامی نرم و آرام با او برخورد کرد؛ وقتی آن مرد بیرون شد، عایشه به او گفت: ای رسول خدا! وقتی اجازه ورود خواست آن سخنان را دربارهاش گفتی و چون وارد شد، با لبخند و گشاده رویی با او برخورد نمودی! فرمود: ای عایشه! تا به حال از من فحش و ناسزا شنیدهای؟ همانا بدترین مردم در قیامت کسی است که مردم به خاطر محفوظ ماندن از شرش به او کاری نداشته باشند.
این درسی است بزرگ در رابطه با مدارا کردن. اما انسانهای ساده لوح هم مدارا میکنند و هم نفاق میورزند، که اختلاطی است مذموم و فهمی است عقیم و نادرست از ادبیات برخورد و تعامل با مردم. رفتارها و برخوردهایی وجود دارند که در وهله اول شبیه هم دیده میشوند اما وقتی با چشم تیزبین بدان بنگریم خواهیم دید که این رفتارها خیلی با هم فرق دارند و هرکه این تفاوت را ببیند باید گفت: خوشا به حالش که زندگی را درک کرده است. آنکه هم مدارا میکند و هم نفاق میورزد، همچون کسی است که میخواهد هم بخیل باشد و هم میانهرو یا کسی که هم ترسو است و هم محافظه کار یا کسی که هم بیباک و بیکله است و هم شجاع یا کسی که هم وقیح است و هم پرجرات و یا کسی که هم بخشنده است و هم اسرافکار.
گاه شرایط ایجاب میکند که به ظالم با وجود اینکه میدانی ظالم است، ظالم نگویی و این مدارا کردن است؛ اما نفاق یعنی اینکه او را بر ظلمش تشویق کنیم. نگفتن حق به معنی راضی شدن به باطل نیست بلکه راضی شدن به باطل تشویق نمودن به آن و تقویت گمراهان و باطلان است.
آری! اصل بر گفتن حق است اما خداوند شرایط بندگان را بهتر میداند. از همه اینها مهمتر! حواست باشد بدترین فرد قوم نباشی! مبادا پدر و مادرت از ترس بد دهنی، خشونت و بیادبی تو با تو مدارا کنند! مبادا همسرت از ترس دست درازی و کتک کاری تو با تو مدارا نماید! مبادا فرزندانت از ترس بد اخلاقی تو با تو مدارا کنند! مبادا همسایهات با تو مدارا کند، زیرا میداند که تو همچون بمب ساعتی هستی و هیچ کسی نمیداند کجا و چه وقت در برابرش منفجر میشوی! مبادا همکارانت از ترس آزار و اذیت و شرارتهایت با تو مدارا کنند که مبادا سخنی در رابطه با دیگری از دهان آنها بیرون شود و تو همه جا پخش کنی!
وقتی پدر و مادرت با خرسندی با تو صحبت میکنند، همسرت با اطمینان خاطر با تو بحث نمود، فرزندانت در امنیت و سلامت با تو مناقشه و گفتگو نمودند، همسایههایت رو در رو با تو برخورد کردند و همکارانت به سادگی با تو تعامل نمودند، انسان بزرگی هستی و این رفتار آنها نشان دهنده آگاهی ایشان از خلق و خوی نیکوی تو است.
گویند یک روز، در حالی که افراد بزرگ و برجسته نزد مأمون بودند وی غلامش را صدا کرد، غلام، جوابش را نداد. دوباره صدا کرد، غلام پاسخ نداد. در مرتبه سوم غلام خارج شد وگفت: این چه قصریست، هر بار که از نگاهت محو میشوم مرا صدا کرده و میگویی: غلام! غلام! مامون دست بر ریش خود کشید و سکوت نمود. حاضران از ترس اینکه مبادا مأمون گردن غلام را بزند و خونش دامن آنها را آلوده نماید، سرخ شدند. اما مأمون سرش را بلند کرد و گفت: وقتی اخلاق پادشاهان خوب باشد، بردهها بدخلاق میشوند و چون بد اخلاق باشند، بردگان خوش برخورد میشوند و من خوش خلقی برده را در برابر بد اخلاقی خویش نمیخواهم.
دیدگاهتان را بنویسید